آرامش با نیلک

نیلک | روانشناسی آرامش درون مبانی عرفانی هنری آموزشی

آرامش با نیلک

نیلک | روانشناسی آرامش درون مبانی عرفانی هنری آموزشی

خوشبختی همین کنار هم بودن هاست
همین دوست داشتن هاست
خوشبختی همین لحظه های ماست
همین ثانیه هاییست که در شتاب زندگی گمشان کرده ایم.

SANATPANJOM.IR

  • ۰
  • ۰

هر چه بکاری…

پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند. دستان پیرمرد می لرزید چشمانش تار شده بود و گام هایش مردد و لرزان بود.

اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع می شدند اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند. یا وقتی لیوان را می گرفت شیر از داخل آن به روی میز می ریخت.

پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند. پسر گفت: باید فکری برای پدربزرگ کرد. به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سروصدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.

 

هر چه بکاری…

http://nillak.com/?p=12910

پس زن و شوهر برای پیر مرد در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند. در آنجا پیر مرد به تنهایی غذایش را می خورد. در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت می بردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف را شکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا می دادند.

گهگاه آنها که چشمشان به پیرمرد می افتاد و متوجه می شدند همچنان که در تنهایی غذا می خورد چشمانش پر از اشک است.
اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او می دادند.

اما کودک ۴ساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.
یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود. پس با مهربانی از اوپرسید: پسرم داری چی می سازی؟
پسرک هم با ملایمت جواب داد: یک کاسه ی چوبی کوچک.
تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدم. و بعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.

این سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. اگرچه حرفی نزدند با این حال پی بردند که چه باید بکنند.
آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد.
پیرمرد روزهای باقی مانده ی عمرش را به همراه خانواده غذا خورد. اما زن و شوهر دیگر به افتادن چنگال یا ریختن غذا بر روی زمین اهمیتی نمی دادند.

  • افسانه یاری
  • ۰
  • ۰

جوهره وجودی

جوهره وجودی -ملت عشق

 

هر انسانی به کتابی مبین می‌ماند در جوهره‌اش؛ منتظر خوانده شدن.

هر کدام از ما در اصل کتابی هستیم که راه می‌رود و نفس می‌کشد. کافی است جوهره‌مان را بشناسیم.

فاحشه باشی یا باکره؛ افتاده باشی یا عاصی، فرقی نمی‌کند؛ آرزوی یافتن خدا در قلب همه ما، در اعماق وجودمان پنهان است.

از لحظه‌ای که به دنیا می‌آییم، گوهر عشق را درونمان حمل می‌کنیم.

 

 

http://nillak.com/?p=12814

  • افسانه یاری
  • ۰
  • ۰

 

 

صفات خدا را می‌توانی در هر ذره کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش می ماند.

 

 

  • افسانه یاری
  • ۰
  • ۰

ﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ . ﻣﻼ ﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ. ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺖ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻨﯽﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﻬﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ .

 

 

کلیک کنیم و بشنویم

  • افسانه یاری
  • ۰
  • ۰

قاعده شمس تبریزی - مولانا - قواعد شمس تبریزی - مولوی بلخی - نیلک - عرفان نیلک - عارفانه- چهل قاعده شمس تبریز - چهل قواعد شمس تبریز

 

 

 

 

قرآن را می‌توان در چهار سطح خواند.

سطح اول معنای ظاهری است.

بعدی معنای باطنی است.

سومی بطنِ بطن است.

سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمی‌گنجد.

  • افسانه یاری
  • ۰
  • ۰

قاعده شمس تبریزی - مولانا - قواعد شمس تبریزی - مولوی بلخی - نیلک - عرفان نیلک - عارفانه- چهل قاعده شمس تبریز - چهل قواعد شمس تبریز

 

 

 

کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آینه‌ای است که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم‌آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اگر هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.

 

بشنویم

  • افسانه یاری
  • ۰
  • ۰

روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.

یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.
گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.

  • افسانه یاری
  • ۰
  • ۰

در باغ یک دیوانه خانه، جوانی رنگ پریده, جذاب و شگفت انگیز را دیدم.

بر نیمکتی کنار او نشستم و گفتم : «چرا این جایی؟» مرد با تعجب به من نگاه کرد و گفت :
«چه سوال عجیبی، اما جوابت را می دهم. پدرم می خواست مثل او باشم؛ عمویم هم می خواست من مثل خودش باشم. مادرم می خواست من تصویری از شوهر دریانوردش باشم و از او پیروی کنم. برادرم فکر می کند باید مثل او ورزشکاری ماهر باشم.» «استاد فلسفه و استاد موسیقی و استاد منطق هم می خواستند مثل آنها باشم، مصمم بودند که من بازتاب چهره ی خودشان در آینه باشم.»

 

دیوانه خانه آن سوی این دیوار

 

«پس به اینجا آمدم. این جا را سالم تر می دانم. دست کم می توانم خودم باشم.»

سپس ناگهان به طرف من برگشت و گفت : «ببینم، راه تو هم به خاطر تحصیلات و مشاوره ی خوب به این جا ختم شده؟» پاسخ دادم :
«نه، من بازدید کننده ام.»
و او گفت :
«آه، پس تو یکی از آنهایی هستی که در دیوانه خانه ی آن سوی این دیوار زندگی می کنند.»

جبران خلیل جبران

  • افسانه یاری
  • ۰
  • ۰

 

قاعده شمس تبریزی - مولانا - قواعد شمس تبریزی - مولوی بلخی - نیلک - عرفان نیلک - عارفانه- چهل قاعده شمس تبریز - چهل قواعد شمس تبریز

 

 

 

پیمودن راه حق کار دل است، نه کار عقل. راهنمایت همیشه دلت باشد، نه سری که بالای شانه‌هایت است.

 

از کسانی باش که به نفس خود آگاهند، نه از کسانی که نفس خود را نادیده می‌گیرند.

 

بشنوید

  • افسانه یاری
  • ۰
  • ۰

مهتاب ماه تابان

 

شعر -عارفانه - عاشقانه- شارژ روحی - روانشناسی - معنوی - عرفانی - آرامش

 

ندایی ، آوایی
نسیمی ، ابری
گذر میکند از خاطرم
آسمانی صاف ، هوایی خنک
چشمک ستاره ای ….
گذر میکند از خاطرم

مهتاب ماه تابانی

  • افسانه یاری